هزار جمعه رسید , نگار ما نرسید
هنوز وعده دیدار یار ما نرسید
نوای قلب و دل بی قرار ما این است
دوای دل بی قرار ما نرسید
چنین که یخ زده ایمان من اگر هر روز
هـزار بـار بـیــایـد بـهـــار کـافـی نـیـسـت
خودت دعـا کن ای نازنین که برگردی
دعای این همه شبزندهدار کافی نیست
شعله ی آتش هجران تو جان می سوزد
و ز فراق تو دل پیر و جوان می سوزد
این چه درد است کزو خون جگر می ریزد
وین چه سوز است کزو جان جهان می سوزد
ای که گهواره ی تو ساحل امواج دلم
دیدن روی نکویت شده معراج دلم
کرده خال رخ زیبای تو تاراج دلم
به خدا عشق و ولای تو شده تاج دلم
هستی ام بسته به هستی تو ای هستی من
ای که از چشم خمار تو بود مستی من
ای که هستی دو جهان یار به بی دستی من
تو بیا و منگر بر گنه و پستی من
گرچه دل من به یاداوخائن نیست،
هرکس که بدون او نشست مومن نیست.
انگار زمـان فقط به یـاد آقـا ست،
یـک لحظه به اصطلاح مـا ساکن نیست.
چه شود بیاید آن روز که به تو رسیده باشم
به هوای دیدن تو ز هوا رهیده باشم
همه عمر من به یاد تو گذشته نازنینا
نکند که من بمیرم و تو را ندیده باشم.
همه گنجهای دنیا به فدای تار مویت
همه عاشقان عالم تشنه ی می سبویت
همه زنده انداز توکه توحاضری همیشه
دل من گمست و غایب وبه ره به جستجویت
لیست کل یادداشت های این وبلاگ